درباره وبلاگ


به نام خدایی که دغدغه ی " از دست دادنش " را ندارم ...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 188
بازدید ماه : 389
بازدید کل : 184828
تعداد مطالب : 135
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1


كد موسيقي براي وبلاگ

ماه من قدری تامل...!




قلبم را به بادبادکی بسته ام و  روانه دیار تو کردام
اکنون بر بام خانه ات نشسته است
برو ببین که فقط به خاطر تومیزند
ولنتاین همه شما عزیزانی که به من سر زدید مبارک



پنج شنبه 26 بهمن 1391برچسب:, :: 1:21 ::  نويسنده : Gity

گاه گاهی می روم در خود فرو ؛ غرق افکارم می شم ؛گم میشوم.
خداوندا: دلم میخواهد با تو صحبت کنم تا راهنماییم کنی ؛ نظرت را بدهی ؛ دستم را بگیری هم صحبتم شوی.
به سوی پنجره می روم نسیم خنکی به صورتم می خورد دستم را به طرف آسمانت که آماده باریدن است بلند می کنم
وبا تمام وجود نفس عمیقی میکشم.
چند پرنده ی زیبا را می بینم و ابرهای پیچیده در هم را.........  حس زیبای باریدن را با تمام وجود نفس می کشم.
از دیدن و حس کردن این همه زیبایی حتی در گرفتگی هوا و آسمان احساس شادی می کنم....................
سبک شدم ؛ خداوندا :چقدر زیبا و قشنگ با من حرف زدی... دیدن ؛ حس کردن؛ شنیدن همانها یی بودند که کم داشتم
حال می دانم دنبال کدام افکارم باشم با تو صحبت کردم و راهنماییم کردی



چهار شنبه 25 بهمن 1391برچسب:, :: 1:43 ::  نويسنده : Gity

 

مهربانی را بیاموزیم

فرصت ِ آیینه‌ها در پشت در مانده‌ست
روشنی را می‌شود در خانه مهمان کرد
می‌شود در عصر آهن
                          - آشناتر شد
سایبان از بید مجنون،
                          - روشنی از عشق
می‌شود جشنی فراهم کرد
                           می‌شود در معنی یک گل شناور شد
مهربانی را بیاموزیم
موسم نیلوفران در پشت در مانده‌ست
موسم نیلوفران یعنی که باران هست
                     یعنی یک نفر آبی‌ست
موسم نیلوفران یعنی
                            یک نفر می‌آید از آنسوی دلتنگی

می‌شود برخاست در باران
دست در دست نجیب مهربانی
                              می‌شود در کوچه‌های شهر جاری شد
می‌شود با فرصت آیینه‌ها آمیخت
                              با نگاهی
                              با نفس‌های نگاهی
                              می‌شود سرشار -
                              -از راز بهاری شد

 



سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 1:50 ::  نويسنده : Gity

اگر پیام خدا رو خوب دریافت نکردید، به «فرستنده ها» دست نزنید، «گیرنده ها» را تنظیم کنید.



به چشم های خود دروغ نگوییم، خدا دیدنی است



سه شنبه 24 بهمن 1391برچسب:, :: 1:20 ::  نويسنده : Gity

من دارم سعی می کنم همرنگ  ِ جماعت شوم اما؛

می شودکمکم کنید؟

آی جماعت! شما "دَقیـــــقاً" چـہ رنگی هــَستــید ؟

 



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 22:49 ::  نويسنده : Gity

خداوندا!تو می دانی که من دلواپس فردای خود هستم

مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را

مبادا گم کنم اهداف زیبا را

دلم بین امید وناامیدی می زند پرسه ...

فریاد می کند, می شود خسته

مرا تنها تو نگذار خداوندا.........



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 22:41 ::  نويسنده : Gity

من خدایی دارم، که در این نزدیکی‌ست نه در آن بالاها مهربان، خوب، قشنگ چهره‌اش نورانیست گاهگاهی سخنی می‌گوید، با دل کوچک من، ساده‌تر از سخن ساده من او مرا می‌فهمد‌ او مرا می‌خواند او مرا می‌خواهد او همه درد مرا می‌داند یاد او ذکر من است، در غم و در شادی چون به غم می‌نگرم، آن زمان رقص‌کنان می‌خندم که خدا یار من است، که خدا در همه جا یاد من است او خداییست که همواره مرا می‌خواهد او مرا می‌خواند او همه درد مرا می‌داند



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 22:35 ::  نويسنده : Gity

 

مطمـئن باش که خداوند تو را عاشقانه دوست دارد 
چون در هر بهار برایت گل می فرستد و هرروز صبح آفتاب را به تو هدیه می کند.

 

به یاد داشته باش که پروردگار عالم با این که می تواند در هر جائی از دنیا باشد ، قلــب تو را انتخاب کرده و تنها اوست که هر وقت بخواهی چیزی بگوئی گوش می کند ..

 



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 22:14 ::  نويسنده : Gity

سر تا پای‌ خودم‌ را كه‌ خلاصه‌ می‌كنم، می‌شوم‌ قد یك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ كه‌ ممكن‌ بود یك‌ تكه‌

آجر باشد توی‌ دیوار یك‌ خانه، یا یك‌ قلوه‌ سنگ‌ روی‌ شانه‌ یك‌ كوه، یا مشتی‌ سنگ‌ریزه،

ته ‌ته‌ اقیانوس ؛ یا حتی‌ خاك‌ یك‌ گلدان‌ باشد؛ خاك‌ همین‌ گلدان‌ پشت‌ پنجره.

یك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ ممكن‌ است‌ هیچ‌ وقت، هیچ‌ اسمی‌ نداشته‌ باشد و تا همیشه، خاك‌ باقی‌ بماند، فقط‌ خاك.
اما حالا یك‌ كف‌ دست‌ خاك‌ وجود دارد كه‌ خدا به‌ او اجازه‌ داده‌ نفس‌ بكشد، ببیند، بشنود، بفهمد، جان‌ داشته‌ باشد.
یك‌ مشت‌ خاك‌ كه‌ اجازه‌ دارد عاشق‌ بشود، انتخاب‌ كند، عوض‌ بشود، تغییر كند.
وای، خدای‌ بزرگ!
من‌ چقدر خوشبختم. من‌ همان‌ خاك‌ انتخاب‌ شده‌ هستم. همان‌ خاكی‌ كه‌ با بقیه‌ خاك‌ها فرق‌ می‌كند.
من‌ آن‌ خاكی‌ هستم‌ كه‌ توی‌ دست‌های‌ خدا ورزیده‌ شده‌ام‌ و خدا از نفسش‌ در آن‌ دمیده.
من‌ آن‌ خاك‌ قیمتی‌ام. حالا می‌فهمم‌ چرا فرشته‌ها آن‌قدر حسودی شان‌ شد.

اما اگر این‌ خاك، این‌ خاك‌ برگزیده، خاكی‌ كه‌ اسم‌ دارد، قشنگ‌ترین‌ اسم‌ دنیا را، خاكی‌ كه‌ نور چشمی‌ و عزیز دُردانه‌ خداست.
اگر نتواند تغییر كند، اگر عوض‌ نشود، اگر انتخاب‌ نكند، اگر همین‌ طور خاك‌ باقی‌ بماند، اگر آن‌ آخر كه‌ قرار است‌ برگردد و خود جدیدش‌ را تحویل‌ خدا بدهد، سرش‌ را بیندازد پایین وبگوید: ای‌ كاش‌ خاك‌ بودم...
این‌ وحشتناك‌ترین‌ جمله‌ای‌ است‌ كه‌ یك‌ آدم‌ می‌تواند بگوید. یعنی‌ این‌ كه‌ حتی‌ نتوانسته‌ خاك‌ باشد، چه‌ برسد به‌ آدم! یعنی‌ این‌ كه...

خدایا دستمان‌ را بگیر و نیاور آن‌ روز را



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 21:44 ::  نويسنده : Gity

جاذبه سیب ، آدم را به زمین زد
و جاذبه زمین ، سیب را .
فرقی نمیکند؛
سقوط ، سرنوشت دل دادن به هر جاذبه ای غیر از خداست
به جاذبه ای می اندیشم که پروازم میدهد ،



دو شنبه 23 بهمن 1391برچسب:, :: 21:38 ::  نويسنده : Gity