درباره وبلاگ


به نام خدایی که دغدغه ی " از دست دادنش " را ندارم ...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 5
بازدید دیروز : 9
بازدید هفته : 111
بازدید ماه : 347
بازدید کل : 184445
تعداد مطالب : 135
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1


كد موسيقي براي وبلاگ

ماه من قدری تامل...!




درزبان ما سرنوشت یعنی : خو کردن بیچارگان به بد بختی !! یعنی سوختن و ساختن ! چرا که خداوند این گونه مقدّر کرده ! در حالی که خداوند در حالی که شب را آفریده روز را نیز خلق کرده . شادی و رنج را نیز همین طور ! تضمین کرده که این راه به شادی ختم می شود و این راه به رنج ! انبار باروت خود را نمناک نکنیم ! روزگار با افراد بی حال سر سازگاری ندارد ! قدرتمندانه بر خیزیم و شادمانه و شاکر قدم در راه بگذاریم . باید چنان برخیزیم که هر گاممان آتشی سوزان از طلب را به هر لحظه در وجودمان شعله ور سازد . توکّل یعنی همین . سرنوشت ، یک محصول و یک نتیجه است . تنها آنچه که مسلم است در دیوان خداوند این نتیجه از همان ابتدا بارز و آشکار است و این معنای آن جبری است که عرفا منظور داشته اند ، یعنی تو هر راهی را آغاز کرده یا به پایان رسانی نزد پروردگار انتهای مسیر ت  واضح و روشن می باشد چون اوست که از مسیر تو از ازل تا ابد با خبر است .



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 1:5 ::  نويسنده : Gity

سلام دوباره به دوس جونام

ببخشید که یه مدت غیبت داشتم

از دوستای گلمم که نظر گذاشته بود وسراغ گرفته بودن

واقعا ممنون

ایشالا میام به زودی



پنج شنبه 14 دی 1390برچسب:, :: 23:58 ::  نويسنده : Gity

خدایا کمک کن که راه تو گیرم
چو فرمان دهی، از تو فرمان پذیرم
خدایا، کمک کن که در زندگانی
به راه رضای تو
باشد مسیرم
خدایا نظر کن، که در مشکلاتم
بجز دامن پاک عترت نگیرم

 



سه شنبه 29 شهريور 1390برچسب:, :: 21:19 ::  نويسنده : Gity

باز میگردم،همیشه باز میگردم ـ

مرا تصدیق کنی یا انکار-

مرا سرآغاز بپنداری یا پایان،من در پایا نِ پایانها فرو نمی روم

مرا بشنوی یا نه،مرا جستجو کنی یا نکنی،من ادمِ خداحافظی همیشگی نیستم

باز میگردم ،همیشه باز میگردم!!!!!



یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 18:37 ::  نويسنده : Gity


ليلي زير درخت انار نشست.

درخت انار عاشق شد.گل داد سرخ سرخ.

گلها انار شد داغ داغ.هر اناري هزار تا دانه داشت.

دانه ها عاشق بودند.دانه ها توي انار جا نمي شدند.

انار كوچك بود.دانه ها تركيدند.انار ترك برداشت.

خون انار روي دست ليلي چكيد.

ليلي انار ترك خورده را از شاخه چيد.مجنون به ليلي اش رسيد.

خدا گفت : راز رسيدن فقط همين بود.

كافي است انار دلت ترك بخورد.

 

 



یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: 18:8 ::  نويسنده : Gity

ماه من   غم واندوه _ اگر هم مثل باران بارید یا دل شیشه ایت- از لب پنجره عشق  زمین خورد و شکست//////

با نگا هت به خدا چتر شادی وا کن و بگو با دل خود که :

خدا هست _ خدا هست

او همانیست که در تار ترین لحظه شب راه نورانی امید نشانم می داد .........

ماه من :::::::::::: غصه اگر هست بگو تا باشد/////////


معنی : خوشبختی بودن اندوه است/ این همه غصه وغم / این همه شادی و شور چه بخواهی ونه ......


میوه یک باغند / همه را با هم و با عشق بچین......

ولی از یاد مبر / پشت هر کوه بلند سبزه زاریست پر از یاد خدا و در ان باز کسی میخواند / که خدا هست .

درخت باش به رغم تیر ها بهار شو و بخند که خدا هنوز ان بالا با ماست .



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 18:43 ::  نويسنده : Gity

 


4
ساله که بودم فکر می کردم پدرم هر کاری رو می تونه انجام بده .
5
ساله که بودم فکر می کردم پدرم خیلی چیزها رو می دونه .
6
ساله که بودم فکر می کردم پدرم از همة پدرها باهوشتر.
8
ساله که شدم ، گفتم پدرم همه چیز رو هم نمی دونه.
10
ساله که شدم با خودم گفتم ! اون موقع ها که پدرم بچه بود همه چیز با حالا کاملاً فرق داشت.
12
ساله که شدم گفتم ! خب طبیعیه ، پدر هیچی در این مورد نمی دونه .... دیگه پیرتر از اونه که بچگی هاش یادش بیاد.
14
ساله که بودم گفتم : زیاد حرف های پدرمو تحویل نگیرم اون خیلی اُمله .
16
ساله که شدم دیدم خیلی نصیحت می کنه گفتم باز اون گوش مفتی گیر اُورده .
18
ساله که شدم . وای خدای من باز گیر داده به رفتار و گفتار و لباس پوشیدنم همین طور بیخودی به آدم گیر می ده عجب روزگاریه .
21
ساله که بودم پناه بر خدا بابا به طرز مأیوس کننده ای از رده خارجه
25
ساله که شدم دیدم که باید ازش بپرسم ، زیرا پدر چیزهای کمی درباره این موضوع می دونه زیاد با این قضیه سروکار داشته .
30
ساله بودم به خودم گفتم بد نیست از پدر بپرسم نظرش درباره این موضوع چیه هرچی باشه چند تا پیراهن از ما بیشتر پاره کرده و خیلی تجربه داره .
40
ساله که شدم مونده بودم پدر چطوری از پس این همه کار بر میاد ؟ چقدر عاقله ، چقدر تجربه داره .
50
ساله که شدم حاضر بودم همه چیز رو بدم که پدر برگرده تا من بتونم باهاش دربارة همه چیز حرف بزنم ! اما افسوس که قدرشو نتونستم خیلی چیزها می شد ازش یاد گرفت !

 



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 1:55 ::  نويسنده : Gity

 

کمتر بترس، بیشتر امیدوار باش
کمتر ناله کن، بیشتر نفس بکش
کمتر حرف بزن، بیشتر بشنو
کمتر متنفر باش، بیشتر عشق بورز

و در این صورت است که تمامی چیزهای خوب جهان از آن تو خواهد بود



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 1:31 ::  نويسنده : Gity

 

علی کوچولو با پدر و مادر و خواهرش سارا برای دیدن پدربزرگ و مادربزرگ رفته بودن به مزرعه. مادربزرگ یه تیرکمون به جانی داد تا باهاش بازی کنه. موقع بازی علی کوچولو  به اشتباه یه تیر به سمت اردک خونگی مادربزرگش پرت کرد که به سرش خورد و اونو کشت

 

علی کوچولو خیلی ناراحت و  وحشت زده شد…لاشه رو برداشت و برد پشت هیزمها قایم کرد. وقتی سرشو بلند کرد دید که خواهرش همه چیزو دیده … ولی حرفی نزد.

 

روز بعد مادربزرگ به سارا گفت “توی شستن ظرفها کمکم کن” ولی سارا گفت: ” مامان بزرگ علی کوچولو بهم گفته که میخواد تو کارای آشپزخونه کمک کنه” و زیر لبی به علی کوچولو  گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟” …

 

علی کوچولو ظرفا رو شست

 

بعد از ظهر اون روز پدربزرگ گفت که میخواد بچه ها رو ببره ماهیگیری ولی مادربزرگ گفت :” متاسفانه من برای درست کردن شام به کمک سارا احتیاج دارم” سارا لبخندی زد و گفت:”نگران نباشید چونکه علی کوچولو به من گفته اون میخواد کمک کنه” و زیر لبی به علی کوچولو گفت: ” اردکه رو یادت میاد؟”…

 

 اون روز سارا رفت ماهیگیری و علی کوچولو تو درست کردن شام کمک کرد.

 

چند روزی به همین منوال گذشت و علی کوچولو مجبور بود علاوه بر کارای خودش کارای خواهرش رو هم انجام بده. تا اینکه نتونست تحمل کنه و رفت پیش مادربزرگش و همه چیز رو بهش اعتراف کرد.

 

مادربزرگ لبخندی زد و اونو در آغوش گرفت و گفت:” عزیزدلم میدونم چی شده. من اون موقع کنارپنجره بودم و همه چیزو دیدم اما چون خیلی دوستت دارم بخشیدمت. من فقط میخواستم ببینم تا کی میخوای به خواهرت اجازه بدی به خاطر یه اشتباه تو رو در خدمت خودش بگیره!”

 

********************************

 

گذشته شما هرچی که باشه، هرکاری که کرده باشید.. هرکاری که شیطان دایم اون رو به رختون میکشه ( دروغ، تقلب، ترس، عادتهای بد، نفرت، عصبانیت، تلخی و…) هرچی که هست… باید بدونید که خدا کنار پنجره ایستاه بوده و همه چیز رو دیده. همه زندگیتون، همه کاراتون رو دیده. اون میخواد که شما بدونید که دوستتون داره واگه توبه کنید  شما رو می بخشه…

 

فقط تا کی می خواهید به شیطان اجازه بدید به خاطر این کارا شما رو در خدمت بگیره!

 

بهترین چیز درباره خدا اینه که هر وقت ازش طلب بخشایش میکنید و توبه می کنید نه تنها میبخشه بلکه سریع می بخشه.

 

همیشه به خاطر داشته باشید:

*خدا پشت پنجره ایستاده*

 

 



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 1:21 ::  نويسنده : Gity

روز قسمت بود. خدا هستی را قسمت می كرد. خدا گفت : چیزی از من بخواهید. هر چه كه باشد‚ شما را خواهم داد. سهمتان را از هستی طلب كنید زیرا خدا بسیار بخشنده است.

و هر كه آمد چیزی خواست. یكی بالی برای پریدن و دیگری پایی برای دویدن. یكی جثه ای بزرگ خواست و آن یكی چشمانی تیز. یكی دریا را انتخاب كرد و یكی آسمان را.

در این میان كرمی كوچك جلو آمد و به خدا گفت : من چیز زیادی از این هستی نمی خواهم. نه چشمانی تیز و نه جثه ای بزرگ. نه بالی و نه پایی ‚ نه آسمان ونه دریا. تنها كمی از خودت‚ تنها كمی از خودت را به من بده.

و خدا كمی نور به او داد.

نام او كرم شب تاب شد.

خدا گفت : آن كه نوری با خود دارد‚ بزرگ است‚ حتی اگربه قدر ذره ای باشد. تو حالا همان خورشیدی كه گاهی زیر برگی كوچك پنهان می شوی.

و رو به دیگران گفت : كاش می دانستید كه این كرم كوچك ‚ بهترین را خواست. زیرا كه از خدا جز خدا نباید خواست.

××××

هزاران سال است كه او می تابد. روی دامن هستی می تابد. وقتی ستاره ای نیست چراغ كرم شب تاب روشن است و كسی نمی داند كه این همان چراغی است كه روزی خدا آن را به كرمی كوچك بخشیده است.



سه شنبه 7 تير 1390برچسب:, :: 1:9 ::  نويسنده : Gity