داستان عرفانی
 
درباره وبلاگ


به نام خدایی که دغدغه ی " از دست دادنش " را ندارم ...
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 141
بازدید دیروز : 149
بازدید هفته : 300
بازدید ماه : 290
بازدید کل : 185216
تعداد مطالب : 135
تعداد نظرات : 50
تعداد آنلاین : 1


كد موسيقي براي وبلاگ

ماه من قدری تامل...!




روزی شخص کنجکاوی، کنار مسافر غریبه‏ای نشست و پرسید: کیستی؟ کجا می‏روی؟ چرا اینجایی؟
غریبه خندید و مثل گاهی اوقات که یک دوست با دوستی صحبت می‏کند، پاسخ داد: آیا من جای تو را گرفته‏ام؟ یا راهی را که تو می‏روی سد کرده‏ام؟ و یا باعث تأخیر در امری خیر شده‏ام؟
آن شخص بعد از کمی فکر با تعجب پرسید: یعنی چه؟
غریبه کنارش ایستاد و با نگاهش به او لبخندی زد و گفت: دوست من کارهای من و راهی که من می‏روم مانعی برای تو نخواهد بود، زیرا هر کس در جاده خودش به دنیا پا نهاده است، او راهرو خودش است و راهبرش هم که معلوم و فناناپذیر است.
اگر به راستی دوست داری بار گناهانت سبک و نامه اعمالت کم لغزش باشد، مردمان را برای گذران امورشان به حال خود بگذار و بگذر...
چه بهتر است همین امروز باور کنی که در بارگاه عدل الهی خطای دیگران را بر گردن تو و نیت خیر تو را حسنۀ فرد دیگر نخواهند نوشت...
بهتر است به هر چه گذشته، نیاندیشی و عزم کنی هم اینک بازجویی از دیگران را فراموش کرده و توشۀ سنگین‏تری از نالۀ مردمان برای فردایت تدارک نبینی...
زندگی را با کلامت بر دوست سخت نگردان، پرسش از حالش را با کلامی کوتاه آغاز کن و با نیتی خیر تمام...
هر چه که دیگران می‏بینند و آنچه به همراه دارند سهم الهی آنهاست. برکت الهی، رزقشان را تأمین کرده و چشمان نگران تو سهمشان را نمی‏ستاند، همچنان که تو خود نیز روزی خوارِ این خوانِ کبریایی هستی. اگر به راستی دریابی...
اگر به راستی آدم شادمان و آرامی دیدی، مطمئن باش که او به احوال خود بیش از چگونه گذراندن زندگی دیگران مشغول است.
او نمی‏پرسد، تا تو خود به سخن درآیی. نمی‏بیند، نمی‏ماند، تا تو خود محرمش کنی.
سعی کن از دیوار سکوت کسی بالا نروی، بی‏گمان دری هم آن کنارتر هست، اگر بیشتر مهربان باشی تا کنجکاو، آن نیز به وقتش برایت گشوده خواهد شد.
همۀ آنچه را که آزارت داده، ببخش و رهایشان کن، بگذار برای هرچه آرزومندی، خدا اجابتت کند.
باور کن هر که به خدا پناه ببرد، او را کفایت کند و آنکه به جستجوی کسی باشد تا برایش خدایی کند به خواری می‏افتد...
باید اینها را به صداقت می‏گفتم و من فقط دوستی هستم که حرفهایی به تو زده و گر نه راه، مال توست و می‏توانی همانی باشی که بودی و آنچه را آزارت داده، باز ببینی و تکرار کنی...

غریبه این ها را گفت و آماده سفر شد.



نظرات شما عزیزان:

هانیه
ساعت22:03---24 ارديبهشت 1391
سلام به وبلاگ منم یه سر بزنید خوشحال میشم

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







یک شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 21:52 ::  نويسنده : Gity